رویای درخت بید!
رویای درخت بید!
هیچ وقت رویای درخت بید برایم جدی نبوده است.اما این
روزها چقدر قبطه میخورم به آسایش درخت بید! کافی است کمی بیخیال باشی میشوی
بید مجنون! حالا دیگر همه بی حاصلی و بی ثمری تو فراموش میشود، تازه
میشوی پاتوق اهل دل و مأوای عاشقان سینه چاک!
شاخ وبرگ ظریفی که تاب
تحمل یک قناری را هم ندارد و هر نسیمی آنرا به هر سو که بخواهد میبرد،فوج
فوج دلبری قلب هایی را میکند که به جای سربلند زیستن،سربه هوا بودن را
برگزیده اند!
اما بیچاره درخت گردو!
هنوز ریشه اش در زمین سفت نشده،که دستان
طمع،سر و شاخش را درپی محصول میکاوند، و هرسال که بار بیشتری بدهد چوب
بیشتری میخورد!
شاخه نورس تازه ای را که چون دستی بر دعا تا آسمان قد کشیده
است،میشکنند مبادا یک ماماغوری(گردوی ریز نارس) در لابلای شاخ و برگ نورسش
پنهان کرده باشد!
کودکانش به سنگ و کلوخ سهم خویش واخواهی میکنند،و
کلاغان انبان،انبان شاخ و برگ بر سر و شاخ گردو میبرند تا آشیانه های
استوار بر آن بنا کنند.چون میدانند که پشتشان را خالی نمیکند،حتی در طوفان
وباد وباران! و البته قدرشناسند این روسیاهان سربلند!
اما وای به روزی
که تشنگی،بیماری یا سال بی باری از میزان تعهدش بکاهد.تبر طمع و زیاده
خواهی بر کمر درخت فرو می آورند،تا نهالی تازه ،بارآور و شاید از نژادی
دیگر جایگزین آن کنند.و این پایان کار نیست!
به تنه و کنده او نیز رحم
نمیکنند،و با تیغ برنده اره آنرا به الوارهایی برای میز و نیمکت،یا محراب و
منبر تکه تکه میکنند!و در آخر کار سر شاخه های آنرا هم به شعله آتش
میسپارند،تا ذغال آتش مناره قلیانشان شود،در سایه سار بید مجنون!در تفنن
عاشق شیدای سربه هوا.
آری خاکستری است بر باد، پایان قصه درخت پر ثمر گردو!
گم شده در هیاهوی پر سرو صدای قل قل قلیان رویاپردازان عاشق،ومسحوران رقص لوند شاخه های بید! بید مجنون!
نوشته شده توسط مهدی اسماعیلی در تاریخ 10 مهرماه سال 1392
#مهدی اسماعیلی#
- ۹۴/۰۲/۲۵
تعبیر قابل تامل و جالبی بود.والبته بسیار زیبا.